Just 1 week left...

ساخت وبلاگ
هرکسی ممکن است در زندگی از شخص یا اشخاصی برای خود بت بسازد.گاهی این بت را بدون اینکه بفهمیم میسازیم.شاید ناشی از کمبودهای ما باشد،نه به معنای منفی!منظورم از کمبود،آرزوها و نداشته هایمان است.گاهی هم فقط او را دیده ایم،و نیاز به پرستش داریم.شاید بهتر از او را برای پرستش نیابیم. غرض از این گفته ها اینکه اسطوره امشب فرو ریخت.شاید به خاطر خطای من!نمیدانم اشتباه کردم یا درست بوده،اما اتفاق،همانیست که حس ششم ام میگفت.اسطوره گناه داشت،اسطوره ی خیالی ام شاید خود نمیداند.اما در ذات و در زندگی آنی نیست که من بپرستم.شاید خودم هم این را میدانستم و برایم مثل زخم پنهانی بود،فقط نیازمند تلنگری تا این زخم سر وا کند.آنقدر خون ریزی کند تا تمام شود و بمیرد. اصلا همه چیز را خودم هم میدانستم.نه اینکه میدانستم،حس کرده بودم.شاید خیلی هم پر بیراه نبود.شواهد که اینطور میگویند.امیدوارم که هرچه زودتر بلاتکلیفی ام مشخص شود. دانشمند نوشت: دل سراپرده محبت اوست دیده آیینه دار طلعت اوست من که سر درنیاورم به دو کون گردنم زیر بار منت اوست تو و طوبی و ما و قامت یار فکر هر کس به قدر همت اوست گر من آلوده دامنم چه عجب همه عالم گواه عصمت اوست من که باشم در آن حرم که صبا پرده دار حریم حرمت اوست بی خیالش مباد منظر چشم زان که این گوشه جای خلوت اوست هر گل نو که شد چمن آرای ز اثر رنگ Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 9:03

در پارک نشسته بودیم.آجیل و چیپس و پفک میخوردیم و دور هم میگفتیم و میخندیدیم.همینطور که به اطراف نگاه میکردم،مادر و پسری را دیدم که از راه سنگفرش وسط پارک رد میشدند.پسرک لاغر بود،با شلواری قرمز و تی شرتی که در نور کم رنگش مشخص نبود.چیزی که در ظاهرش جلب توجه میکرد،کلاه روی سرش،ماسک روی دهانش،و صورت کشیده و لاغرش بود.حدس اینکه سرطان در این سن گریبانش را گرفته چندان سخت نبود.ناخودآگاه به آنها خیره شده بودم و با نگاه دنبالشان میکردم و از خودم میپرسیدم چرا؟چرا در این سن کم،این بیماری هولناک،این ظاهر خسته...از دیدن این صحنه دلم گرفت.مگر این بدن کوچک چقدر تاب مقاومت و جنگیدن با این بیماری را دارد؟این مادر حق ندارد به عدالت خدا شک کند؟مادری که هرروز و هر لحظه را با فکر اینکه پسرکش چقدر دیگر در این دنیا کنارش میماند سر میکند.مادری که هرشب با نگرانی از درد و رنج پسرش میخوابد،و صبح با استرس بیدار می شود که نکند فرزندش را از دست داده باشد. همه ی اینها را گفتم که بگویم نمیدانم چقدر توان و روحیه ی پزشک شدن را دارم.من دوست ندارم شخص منفعلی باشم،دوست دارم اگر روزی دستانم قدرت شفا بخشیدن را داشتند،چشمان و دلم را میل به قدرت و ثروت پر نکند.دوست ندارم بی تفاوت بگذرم از کنار درد و رنج انسان ها،و بگویم کاری از دستم برنمیاید.اما نمیدانم دلم چقدر با دردها و سختی ها کنار میاید.چقدر آزار خواهد دید و چگونه ت Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 30 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

الان که دوباره شک مثل خوره به جونم افتاده و هیچکس هم نمیخواد درک کنه یا حتی وقتی به وضوح میگم دلم میخواد چی بشنوم هیچکس محض رضای خدا نمیاد اون چیزی که دلم میخواد بشنوم رو بگه،بعضی چیزا خیلی به نظرم مضحک میرسن. اگر قبول نشم،نمیدونم به کجا میرسم از دیوانگی.ولی میدونم که دیگه حتی دلم نمیخواد ادای قوی بودن دربیارم.حتی دوست ندارم با کسی حرف بزنم.حتی دوست ندارم بگم که دوست ندارم باهاتون حرف بزنم.دلم میخواد واسه خودم باشم.وقتی آدم با نزدیکترین و دوست داشتنی ترین کسش نتونه حرف بزنه و حرفا توی گلوش بشن بغض،دیگه...! همین الانم نمیدونم واقعا...من توی یه چیزایی گیر کردم که نمیتونم تنهایی حلش کنم.واسه همین از بقیه کمک میگیرم که از نظرم هیچ عیبی هم نداره و بره بمیره هرکی میگه خودتو به کسی وابسته نکن،چون هیچ آدم مزخرفی الان نمی فهمه من چی دارم میگم(نتیجه:اگر میتونین با من همدردی کنین+حرفای مثبت بزنین+توان اینو دارین که دهانتان را اگر به حرفهای خوب باز نمیشود گل(فرقی نمیکند،به ضم یا فتح گ) بگیرید+از دانشگاه آزاد و پردیس خودگردان بد نگویید و اگر نمیتوانید،بروید خود را در جایی گم و گور کنید : آدم مزخرفی نیستید) و خب در نهایت الان حالم خیلی خوب نیس.من خودمو گم کردم.خیلی ساده.من خودمو گم کردم،بین آدمهایی که این چند سال وارد زندگیم شدن و از جنس من نبودن.من سردرگم شدم و نتونستم خودمو نجات بدم.حالا نمیدو Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : اشتباهم, نویسنده : always-never بازدید : 28 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

هرموقع دلم پر بوده،فکرم مشغول بوده،یا مثلا از جایی یا کسی ناراحت بودم اومدم اینجا نوشتم.البته هیجاناتم،خوشحالی هایی که نمیتونستم با کسی قسمتشون کنم رو هم نوشتم!ولی خب الان اومدم بگم این روزها حس میکنم زندگی داره به سمت بهتر شدن پیش میره.انشالله که خیلی خوب بشه.برای همه،برای خانوادم،برای دوستام،برای آدمهایی که میشناسمشون،برای آدمهایی که دوستشون دارم.منم دارم تلاش میکنم خوشحالتر باشم،بهتر زندگی کنم،و زندگی بهتری رو برای خودم و اطرافیانم در حدی که توان دارم بسازم.زندگی شیرینه،شیرین تر هم میشه :) خدایا شکرت. دانشمند نوشت: مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست می بده تا دهمت آگهی از سر قضا که به روی که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه کم است از کمر مور این جا ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست به جز آن نرگس مستانه که چشمش مرساد زیر این طارم فیروزه کسی خوش ننشست جان فدای دهنش باد که در باغ نظر چمن آرای جهان خوشتر از این غنچه نبست حافظ از دولت عشق تو سلیمانی شد یعنی از وصل تواش نیست به جز باد به دست Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : برمیگردیم,اگر, نویسنده : always-never بازدید : 21 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

کاش کاملا یه طرفی بودم.جدیدن فهمیدم که در مقابل اینوریا اونوری ام و در مقابل اونوریا اینوری!هیچکدومو کاملا قبول ندارم و در عین حال بقا رو میخوام،و برای بقا باید در یکی از این دو دسته بگنجی! بدترین اتفاق اینه که ایمان و اعتقاد یکیو ازش بگیری.من که از بعد اون نتونستم به هیچی دیگه انقدر اعتماد داشته باشم.نمیدونم شخص دیگه ای هم مثل من در این دنیا هست یا نه؟!خیلی دوست دارم یدونه پیدا کنم!خب حس بهتریه که بدونی تو این مشکل تنها نیستی!یه نفر بود خیلی شبیه من،اما ری اکشنش مثل من نبود...اون کاااملا اونوری شده بود ولی ذاتش هنوز متمایل بود به اینور،انگار فقط داشت ادای اونوری بودن در میاورد...خب من فکر میکنم این آدم ضعیفه!من یه آدم قوی رو ترجیح میدم. میدونی چیه؟!!!حس میکنم الان دارم حس میسازم!یعنی یه حس های خاصی این روزا دارم که دارن تو آهنگایی که الان گوش میدم،تو آدمای این روزام،تو کارایی که میکنم و جاهایی که میرم ذخیره میشن!شاید چند سال بعد دلم واسه حس دلگیر نسبتا دلچسب این روزا تنگ شه!مثل این روزا که به شدت یاد چهار و پنج سال پیشم... میاد؟نمیاد؟میاد؟نمیاد؟میاد؟نمیاد؟دیگه عاشق شدن،ناز کشیدن فایده نداره نداره نداره :)))) خدایا،همین لحظه،همین الان از ته دل بهت میگم که ممنونم ازت!به خاطر همه چیزایی که دارم و ندارم و میخوام و نمیخوام و تجربه کردم و قراره تجربه کنم!خدایا مرسی :) Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 61 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

تو آدم خیلی خوبی هستی که هر بار می بینمت و باهات صحبت میکنم بیشتر حس میکنم که حیفی برای این بلاهایی که داری سر خودت میاری.آدمای دوروبرت،کارایی که میکنی،جاهایی که میری... خودتو حیف کردی!کاش بس میکردی.کاش سر عقل میومدی.من تمام تلاشمو تا جایی که میتونستم کردم،حتی اگر ازم رنجیدی!بیشتر از اون کاری از دستم برنمیومد اما فایده خاصی نداشت تلاشام.کاش قدر خودتو بیشتر میدونستی... من واقعا از اولین بار خوشم اومد ازت و حس خوبی داشتم بهت.معصوم تر از این هستی که گیر همچین آدمایی بیفتی.اما خب انگار خوشت میاد مثل اونا باشی.امشب بعد مدتها با هم حرف زدیم.بازم بیشتر حیفم اومد از خوبیایی که داری هدرشون میدی.ای کاش میتونستم جای همه حرفای امشب،این چند خط رو واست بفرستم.کاش میتونستم مستقیم بهت بگم اینا رو.ای کاش... پی نوشت: دلم نیومد از اون همیشگی چیزی ننویسم :)) د لامصب پاشو بیا دیگه!دوتا آدم شبیهتن که هربار می بینمشون دلمو آب میکنن از بس دلم واسه تو تنگ شده :( همش میگم ای کاش!ولی واقعا ای کاش اوضاع انقد قاراشمیش نبود و میومدی و حداقل میتونستم دلمو خوش کنم به همون دو ساعت،ولی کاش تضمینی بود که همون دو ساعت هم اتفاق میفته.الان که نمیتونم دلمو به هیچی خوش کنم...لعنت به آدمای کثیف این دنیا! دانشمند نوشت: حال دل با تو گفتنم هوس است خبر دل شنفتنم هوس است طمع خام بین که قصه فاش از رقیبان نهفتنم هوس Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 25 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

یه عاشق چیزی جز عشق تو سرش نیست یه عاشق فکر سود و ضررش نیست همه خوب و بد قصه شو میخواد یه عاشق نگرون آخرش نیست یه عاشق مثل من مبهوت یاره دلش تو سینه دائم بیقراره یه عاشق مثل من خوشبخته با عشق کنارت راضیه از هر چی داره از عشق تو بیتابم از عشق تو مجنونم ناشکری نکن عشقم ناشکری نکن جونم پیشت گم کرده قلبم دست و پاشو نمیتونم بگم حال و هواشو یه عاشق مثل من میمیره بی تو دیگه از من نپرس چون و چراشو از عشق تو بیتابم از عشق تو مجنونم ناشکری نکن عشقم ناشکری نکن جونم حال و هوای عجیب این روزا...چی بگم!نمیدونم خوب میگذره یا نه،در حال حاضر یک خواسته ی بزرگ و مهم دارم!یه هدف...ای خدا کاش میشد خوب بتونم بهش برسم!انشالله. کلی کار و چیزهایی که دلم میخواسته.خدایا با چه زبونی باید ازت تشکر کنم؟خیلی خیلی بی نهایت ممنونم.زندگی شیرین مطلق نیست و هیچوقت هم نبوده و نمیشه.ولی ممنون واسه الان.ممنونم واسه همه چیزای الان.همه کارایی که میکنم،جاهایی که میرم،حس ها،آدمها،داشته ها و نداشته هام.....ممنونم خدایا واسه همه چی.خدایا محکمتر از همیشه پشتمی،منو ول نکن.خدایا منو یادت نره،به منم کمک کن فکرای الان یادم نره و هی بهتر و بهتر شه.باز هم کلی ممنون. عنوان پست هیچ ربطی به متنش نداشت!بله هیچ ربطی نداشت ولی اونم جزو حس های الانمه دیگه...بارون نمیاد ولی تو نیستی :)) چه فرقی میکنه بارون بیاد یا نه وقتی نیستی.وقتی نمیا Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 26 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

یادت نره در اوج اینکه ناراحتی و حس میکنی بهت بی توجهی شده،روت رو برنگردوندی و خودت پیشقدم شدی دوباره.یادت نره که دلت اجازه نداد بی محلی کنی،اجازه نداد پیام ندی تا خودش پیام بده،اجازه نداد بد باشی.وقتی که متن هاش شاید تا حدی کنایه آمیزه،وقتی شاید حضورت تو زندگیش زیادی شده،بازم تو دلت طاقت نیاورد و نخواستی فاصله بگیری.در حالیکه شاید درست و منطقیشم این بود که فاصله بگیری،فقط خواستم بهت بگم روزی که طلبکار شد و برگشت بهت گفت چرا اینطوری کردی،چرا ال نکردی و بل نکردی یادت بیفته به امروز و تمام روزهایی که تو فکرش بودی و اون براش مهم نبود.خلاصه یادت باشه که زیادی داری مایه میذاری.عاقل از یک سوراخ دو بار گزیده نمیشه،یادت نره  دانشمند نوشت: صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست بیار نفحه‌ای از گیسوی معنبر دوست به جان او که به شکرانه جان برافشانم اگر به سوی من آری پیامی از بر دوست و گر چنان که در آن حضرتت نباشد بار برای دیده بیاور غباری از در دوست من گدا و تمنای وصل او هیهات مگر به خواب ببینم خیال منظر دوست دل صنوبریم همچو بید لرزان است ز حسرت قد و بالای چون صنوبر دوست اگر چه دوست به چیزی نمی‌خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست چه باشد ار شود از بند غم دلش آزاد چو هست حافظ مسکین غلام و چاکر دوست + نوشته شده در  دوشنبه بیست و نهم آبان ۱۳۹۶ساعت 23:12& Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 16 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

یادم رفته بود که آخرین بار اینجا چی نوشتم.الان اومدم خوندمش و دیدم چقد وقتی یه تصمیمی میگیرم ناخودآگاه به همون سمت میرم حتی اگه خودم حس نکنم. من واقعا نمیخوام آدم بدی باشم،نمیخوام خودمو واسه کسی بگیرم،نمیخوام مغرور باشم ولی دلمم نمیخواد وقتی دارم خالصانه واسه یکی مایه میذارم اون احساس کنه وظیفمه یا انقد دورش شلوغ باشه که منو نبینه.یه موقع هست میخوای توجه یکیو جلب کنی،ولی خب اون باید با خودش فکر کنه که من چرا باید بخوام توجه اونو جلب کنم؟توجهش به چه درد من میخوره؟بیشتر به نظرم میاد دورش شلوغه و مثل من تو زندگیش زیاد داره.پس میکشم عقب.والسلام من الان یه منطقه امن واسه خودم ساختم که شاید یکم سخت باشه ازش بیام بیرون.ولی باید عاقلانه فکر کنم!ببین من یه بار سر این قضیه همه زندگیمو باختم،باورمم نمیشه که به خاطر همچین دلیل مسخره ای من اون کارو کردم با خودم!!!که چی مثلا؟الان اون آدما کجای زندگی من هستن؟یکی از چیزایی که تو این چند سال یاد گرفتم این بود که یه سیبو وقتی میندازی هوا صدتا چرخ میخوره تا بیاد پایین.الان که حالا انشالله چیزی قرار نیست به ضررم بشه یا سر زندگیم قمار کنم!فقط همینه که میخوام شاد باشم.میخوام قوی باشم.نمیخوام دلم به حال خودم بسوزه.میخوام خوب بسازم این روزامو،میخوام سال های بعد برگردم بگم از موقعیتم بهترین استفاده رو کردم نه اینکه آیندم پر از "ای کاش"هایی بشه که خودم مقصر Just 1 week left......ادامه مطلب
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : پیشوقتی,میشه,ینی, نویسنده : always-never بازدید : 24 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 9:08

حدود سه روز مونده تا اعلام نتایج.خدا کنه خوب بشم!همین!

یه اراده قوی و یه کار سخت!تا پایان این فصل تمومش میکنم.انشالله.

منم یه روز این دو سه تا کاری که دوست دارمو میکنم!

Just 1 week left......
ما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 15 مرداد 1396 ساعت: 1:48