هرکسی ممکن است در زندگی از شخص یا اشخاصی برای خود بت بسازد.گاهی این بت را بدون اینکه بفهمیم میسازیم.شاید ناشی از کمبودهای ما باشد،نه به معنای منفی!منظورم از کمبود،آرزوها و نداشته هایمان است.گاهی هم فقط او را دیده ایم،و نیاز به پرستش داریم.شاید بهتر از او را برای پرستش نیابیم.
غرض از این گفته ها اینکه
اسطوره امشب فرو ریخت.شاید به خاطر خطای من!نمیدانم اشتباه کردم یا درست بوده،اما اتفاق،همانیست که حس ششم ام میگفت.اسطوره گناه داشت،اسطوره ی خیالی ام شاید خود نمیداند.اما در ذات و در زندگی آنی نیست که من بپرستم.شاید خودم هم این را میدانستم و برایم مثل زخم پنهانی بود،فقط نیازمند تلنگری تا این زخم سر وا کند.آنقدر خون ریزی کند تا تمام شود و بمیرد.
اصلا همه چیز را خودم هم میدانستم.نه اینکه میدانستم،حس کرده بودم.شاید خیلی هم پر بیراه نبود.شواهد که اینطور میگویند.امیدوارم که هرچه زودتر بلاتکلیفی ام مشخص شود.
دانشمند نوشت:
دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست
من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست
تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست
گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست
من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست
بی خیالش مباد منظر چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست
هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ Just 1 week left......
ادامه مطلبما را در سایت Just 1 week left... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : always-never بازدید : 25 تاريخ : چهارشنبه 29 آذر 1396 ساعت: 9:03